حرف های تنهایی 4

حس غریبی دارم

دیگر انگار شعر هم احساس را نمی سراید ...

بر بوم نقاشی ها بوف کور صادق نشسته و سهراب هرچه یاسین سرود

جز قلیلی ؛ هیچکس فرشته نشد !


شهریارا بی حبیب خود سفر کن ؛ اینجا حبیبان ؛ دلهای بیمار را تیمار نمیکنند !

چه رسد چشم داشتی به همراهی شان !


کافکای عزیز در "مسخ" انسان به مگس ؛ دقیق به سیبل هدف نشاندی افکار ملموست را !

و در "محاکمه ات" بی جرم ؛ به زنجیر مجازات محکوم شدی

و این عجیب ترین مجازات هایی است که میشود به رشته ی واژه ها کشید...


آه.... نمیدانم چرا اینقدر حرف هایم گنگ شده اند !



(حرف های تنهایی)

نظرات 3 + ارسال نظر
مریم نگار سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:01 ق.ظ

سلام سپهر عزیز...
از روزی که این صفحه سیاه شد...دلم لرزید !..
عاشقانه نوشتهای سپهر..حتی تلخ اندود که بودند ..باز بوی نور و معراج داشتند...و سیاهی را برنمی تافتند...
پس چه شد؟؟
این نوشته زیبا...اما پردرد..شاید نقطه عطفی ست بر حرفهای تنهایی...اما تنها شدن از حرف نیست.....شعر لباسی ست بر احساس...شاید این لباس بر احساس اینروزهایتان تنگ شده..
بنویسید سپهر عزیز...بنویسید تا احساس بگسترانید ..احساس بدهید..و احساس بگیرید...این رسم عاشقی ست...حالا در هر لباس که مناسب میدانید..
ممنون...

سلام مریم نگار عزیز
"سیاه" هم زیباست اگر سفید باورش کنیم ؛ خیلی چیزها میتوانند زیبا باشند اگر ریبا باور شوند ؛ حتی مرگ !!!
گاهی "تنهایی" معنای بیکسی نمیدهد ؛ که چه بسا میان هزاران کس باشی و باز هم "تنهایی" چنبره افکند بر بودنت ؛
شعر وقتیکه رنگ احساس به خود میگیرد روحش عریان میشود ؛

سپاسگزارم از حضور ارزنده ات دوست خوبم ؛ مانا و همیشگی باشی مریم نگار عزیز .

پریا چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:38 ب.ظ

حرفهای گنگ بی علت نیستند دلایل گنگ دارند و دردهای گنگ....
بقول شهریار:
نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم
سرپیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم

اسرافیل شیپورت را از سر طاقچه بردار دیگر بس است انتظار ! مرده گان خسته اند ؛ رستاخیر میخواهند ! سهراب ؟ یاد دارم گفته بودی " زندگی رسم خوشایندیسب" ؛ "خوشایند بود ".... اما دریغ و درد که سر همان طاقچه ی عادتی که گفته بودی از یادمان رفت ؛ اسرافیل نفس بده در شیپورت ؛ و ما همچون مرده گان خسته ایم ؛ هیچکس نرم و آهسته نرفت ؛ چینی نازک تنهایی سهراب شکست ؛ هیچ مهربانی برای کلبه ی فروغ چراغی نبرد ؛ چرا که مردم شعر قیصر قفس آفریده بودند و کوچه ی خوشبختی نمانده بود ؛ پریا.... هیچی نگفتن زار و زار ؛ گریه میکردن پریا .... مثه ابرای بهار گریه میکردن پریا !....
‏(حرف های تنهایی)

سلام پریا بانو
سپاسگزارم از نظر زیبایت و حضور صمیمانه ات

پریا چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:48 ب.ظ http://mehrave.blogfa.com

و در مورد تنهایی در میان خیل جمعیت که تنها کار بزرگان است میگویم:
هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای؟
من درمیان جمع و دلم جای دیگر است
بقول امروزیا(که خودمم از اونام ولی از اونا نیستم):
ترکوندییییییییییییییی سپهر عزیز...

دیر یا زود پرنده ایی دیگر پر میکشد ؛ اما چقدر عاشقانه ؟ نمیدانم ...
دیر یا زود پرنده ایی دیگر میرود به وصال عشق ؛ اما چقدر مؤمنانه ؟
نمیدانم...
ما به کدامین آیین مسلمان شدیم ؟ به کدامین باور ؟ به چه تفسیری از عشق دلباختیم ؟در کدامین محراب ایمانمان فلج شد که اینسان پروازمان عقیم گشته است؟ ما کاتب خاطره هاییم و مرثیه سرای معراجی مطهر ؛ و دلخوش کرده ایم به میثاق کبوترها ! راستی ما که برای میعاد بال نداریم !! اصلن پرواز آموخته ایم ؟ نمیدانم چرا خیلی وقت است دیگر حتی پریدن را هم خواب نمیبینیم ! پرواز در حقیقت و معراج در عشق پیشکشمان باشد....(حرف های تنهایی)

سلام پریا بانو
سپاسگزارم از حضور گرانقدرت دوست بزرگوارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد