سرآغاز شکفتن

سرشار از دلتنگی بودم ؛ با آفتاب نگاهش حرف ها داشتم .


با معراج نگاهش به فراسوهای مرزهای آسمان عشق بال گشودم


و در بیکران همه ی دوست داشتن ها چشم به حیرتی شور انگیز


سپرده بود آنجاکه کران تا کران دوست داشتن جاری بود و نگاهی که


ازعشق خدا بود ؛ حرف ها درسکوت بکر تنهایی روییدند ؛ عصاره ایی 


از دل همه ی عشاق تاریخ ؛ سرشار از جنون بید مثل مجنون لیلی ؛ 


لبریز از احساس شگفت فرهادبرای حک نقش عشق بر بیستون دل ؛


با تیشه ایی در دست های قدر عشق ؛


من دلم برای حرف های آیینه تنگ بود  !


چه کسی مسیح نمی شود اگر از مریم زاده شود ...


چه کسی عاشق نمی شود اگر از عشق زاده شود ...

حرف های تنهایی 9

امشب دلی کشیده ام به وسعت همه ی نبودنت...


امشب در خاطرم همه ی تو را نقاشی کرده ام


و چقدر جای همه ی تو را کشیدن سخت است...


امشب از چکه های بی تو بودن


باران بارید بر گونه های خواب ...


و بوف کابوس نشست بر شاخساران تاریک و انبوه ثانیه ها ...


امشب شمع ها در کار گریستن آب میشوند


و من در کار نگریستن به ثانیه های بی تو ...


امشب چقدر حادثه میچکد از این همه حجم تنهایی....


این همه گستره ی بی تو بودن ....


شقایق ها را بگو ، بی تو در کجای دل خواهند رُست ،


که دل  ، بی تو سراسر کویری تفتیده و عطشناک خواهد بود...

حرف های تنهای 8

سروده هایم را کسی به عشق باور نکرد ؛


اینجا اذهان سیاهی هستند که هنوز مسیح را به جرم عشق مصلوب میکنند ؛


سبدهایشان لبریز است از میوه ی ممنوعه 


و مرا به جرم دوست داشتن به مصائب درد میکشند ! 


نازنین ؛ روزگار غریب تر از باورهایی بود که سالها آشنای من بودند ؛


اینجا سلام ها معنای درود نمیدهند ؛ پر از کینه اند برای برباد دادن تار و پود ....