حرف های تنهایی 7

ساکنان دریا پس از مدتی صدای امواج را فراموش میکنند ؛ و چه سخت است قصه ی عادت....


(دکتر شریعتی)


چه سخت است قصه ی عادت ؛عادت به نفهمیدن ؛ به ندیدن ؛ به نداشتن؛ نتوانستن؛ به نبودن ؛ نشکفتن...


به بالهای بسته ... پاهای خسته ... به دل های شکسته و دست های پینه بسته ...


عادت به تو که مال من نباشی !


عادت به رؤیاهای بی تعبیر ... به اتفاق های بی تفسیر ... به سکوت حنجره هایی که دیگر شوق آوازشان برانگیخته نیست ...


عادت به تلاطم ؛ به فراموشی... به خاموشی ؛ به نشنیدن آواز مرغان دریایی و ندیدن پروازشان...


عادت به فراموشی ساحل ... به خاموشی فانوس دریایی ... به هم آغوشی تنهایی !


چه سخت است قصه ی دردهایی که به شکل عادت در آمده اند و فراموش کرده باشی که


این دردها درد هستند و معنایشان را در لغت نامه ی افکار و باورها و دانسته ها


و زندگی ات پاک کرده باشند ...


سهراب ؟ تو چه میگویی ؟ "زندگی رسم خوشایندیست" ؟ یا " زنده بودن " ؟


حالا فهمیدم که چرا گفتی " زندگی " ؛ زنده بودن به هر قیمتی " رسم خوشایندی نیست " فقط "زندگی


رسم خوشایندیست" به شرط آنکه سر طاقچه ی عادت از یاد "من و تو "نرود...

نظرات 4 + ارسال نظر
مریم نگار(مامانگار سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:42 ق.ظ

تکرار و عادت ...رنجواژه های من اند...آنگاه که احساس و بودن ام را قفل میزنند به عقربه های زمان !!
گذشتن و ندیدن !
گذشتن و نشناختن !
گذشتن و از یاد رفتن !
باید بیاد آوریم رسم چگونه زیستن را...

سلام سپهر عزیز...
خوشحالیم که درب خانه مذابها را گشودید..
بسیار زیبا بود و تامل انگیز...

سلام مامانگار عزیز سپاسگزارم از نظر زیبایت و تشکر میکنم از بودنت ؛ قصه ی عادت ؛ همان قصه ی روزمرگی هایی است که ما را در خود غرق میکنند و خویشتنمان را محو... مانا باشی و مستدام بزرگوار

پریا یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:37 ق.ظ http://mehrave.blogfa.com

سلام دوست عزیزعادت به فراموشی تلخ ترینشه اینکه اجبار به عادی کردنش هست سخت ترش میکنه
اماااااااا
اما هر از گاهی مثل زخم های کهنه که چرکی میشه و دردش بدتر از زخم تازه هستش میشه
چقدر این نوشته دمل چرکی خاطراتمو قصه تلخ نداشتن رو مجبور به سر وا کردن کرد...................
بسیار زیبا بود مثل همیشه

سلام دوست عزیز همیشه باید عادات مضر را ترک کرد ؛ و به عاداتی پیوست که روح را مصفا میکنند ؛ عاداتی که بجای فراموشی ؛ دل را همواره بی تاب دوست و بیقرار عشق و تب دار محبت میکنند ؛ عاداتی که همیشه بجای از یاد بردن ؛ بیاد آوردن را تلنگر میزنند ؛ عاداتی که همچون همه ی اشارت های دوست؛ دل را به وصال های عاشقانه ی انسان کویری به آسمان ها بشارت میدهند ؛ سپاسگزارم پریا بانو از حضور همواره ات

م ر ی م سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:17 ب.ظ


کاش همیش ه... تکرار .. از نوع ِ استجابت ِ عشق در چشمان معشوق بود
کاش .. عادت ها ... تزریق ِ آرامش در رگ های معشوق بود ..

کاش ...تکرار ها .. شرح ِ شیدایی ِ عشق ..بود ...
کاش تکرارها ... سرشتن ِ مایه ی جان... با شوریدگی ها بود ..


سلام سپهر عزیز ...
کم می نویسی... اما اونقدر عمیق می نوسیس..که .. بنده برای هضم ش...باید بارها و بارها به تکرار بخوانم ش...

سلام مریم جان کاش قصه ی تکراری اگر باشد ؛ قصه ی تکرار دوست داشتن و عاشق شدن و عاشق بودن و عاشق ماندن باشد ؛ کاش قصه ی بی تابی و بیقراری دل باشد در تپش های بی امانش برای تمنای هرآنکس که به عشق لایق است ؛ کاش تکرار قصه ی ترنم آوای مسرت بخش لبهایی باشد که عشق را آواز میکند ... سپاسگزارم مریم جان هم از حضورت و هم از کامنت زیبایت

دلتنگ پنج‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:44 ب.ظ

سکوت کوچه های تار جانم، گریه می خواهد

تمام بند بند استخوانم گریه می خواهد

بیا ای ابر باران زا، میان شعرهای من

که بغض آشنای ابر گریه می خواهد

بهاری کن مرا جانا، که من پابند پاییزیم

و آهنگ غزلهای جوانم گریه می خواهد

چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی

که حتی گریه های بی امانم، گریه می خواهد

از شعر تو تا شور من فاصله هاست ؛ از اشک تو تا سوز من گریه معنای غریبی دارد ؛ هر دو حال شمع را داریم ؛ یکی در تولد میسوزد و یکی در مرگ ؛ تا که شاپرک رقص ش را در کدامین محفل آغاز کند .... .(مذاب ها)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد