حرف های تنهایی 10

آنجا که اتفاقی، به دچار می انجامد


مصر و عزیزش در چشم زلیخا ،


ذبحِ  جمال  برده ایی زرخرید میشوند...


آنجا که عشق وحشی میشود


چنگ بر دل میکشد و  دندان بر جگر...


و آنجا که تجلی پر فروغ آفتاب، دلی را بی تاب میکند...


اتفاقِ شگفت انگیزی شکل می گیرد


و در مرحله ایی فراتر از عشق ،


که ویژگی اش دوست داشتن است ،


روح سپردگی شکل میگیرد


و  وقتیکه روح سپرده شد  ،


دیگر تمنای کدام زلیخاست که


یارای دلبری از یوسف را داشته باشد ....


بگو بدانم .... تمنای کدام زلیخا..... ؟

نظرات 7 + ارسال نظر
مریم پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:20 ق.ظ http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

اتفاق که به دچار می انجامد
آدمی مجبور است به تن دادن
و آنجا که اتفاقی شگفت انگیز روح را می نوازد
آدمی مجبور است به دل دادن
و همینجاست که روح آزاد می اندیشد

سلام سپهر عزیز
عجب نوشتۀ معرکه ای
ببخش اگر با کامنتم خدشه دار شد صفحۀ سپید دلت!

سلام مریم عزیز
عشق کار دل است و عاشق از دل فرمان میبرد در عشق جبر معنا ندارد بخصوص اگر عاشق دچار فراتر از عشق گردد ........
سپاس از حضورت بانو
مستدام و همواره باشی

مهرداد پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:22 ق.ظ http://kahkashan51.blogsky.com

آسمان تا یوسف نبیند آسمانی میکند !
تو بگو یوسف به کدام رنگ آذین بسته بود که زلیخا دیده بر لعاب و فیروزه بست و دل بر نوای خاموش نیل داد تا تاوان دریدن جامه آسمانی ترین عزیز را به بهای عشق در آن سوی ابرهای به هم پیوسته ی تقدر ، بپردازد .!
بهر ترنج عشق دست بریدن سهل است!
زلیخا خواهد!،
یوسفی باید.!!
........سلام سپهر عزیز
کلامت مثل همیشه زیبا و دوست داشتنیست.

تمنا وقتیکه زمینی شود ... آغاز ، آغاز در بدری است ...
آغاز جامه ی معشوق دریدن است
همیشه معشوق های زمینی فرار و عاشقانشان مسرّ
همیشه گویی پای اثباتی در میان است
انگار پای رقیبی در میان است
یک رقیبِ از ازل دلتنگ
انگار زلیخا پای در حریم عاشقی گذاشت که نمیبایست
انگار به دزدی عشقی کمر بسته بود که عاشقی بی تاب داشت
و رنج بزرگ زلیخا این بود که چشمش عاشق شد
و آرامش یوسف و عصمتش اینبود که دلش بیتاب بود ، دلش عاشق بود ، دلش بیقرار بود .... بیقرار یک شکوه مطلق و ابدی ...
چه کسی درد و زجر میخ را بر صلیب به لبخندی رضا به جان نمیخرد اگر بداند از فراز جلیله ، سینه ی معشوق آسمانی اش سخت بیقرار وصال اوست ...
تو بگو یوسف چشم به کدام شوخ چشمی به جنون سپرده بود که بدانسان مجنون قدر ترین لیلی مصر نشد ؟

سلام مهرداد عزیز
چقدر خوشحال شدم نام و نظرت را دیدم و خواندم
سپاسگزارم مهرداد جان
مستدام و همیشگی باشی

پریا پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:40 ق.ظ http://mehrave.blogfa.com/

از عشق میتوان به دوست داشتن رسید و از دوست داشتن به عشق اما میان عشق و دوست داشتن فاصله ایست از شیره ای به شیره ای و از خمیره ای به خمیره ای و فاصله ایست ابدی میان عشق و دوست داشتن که برای پیمودن این فاصله یا باید پرید یا باید فروچکید....
جالب ترین تعبیرتون روح سپردگی بود بسیار زیبا......

سلام پریا بانو
میان عشق و دوست داشتن یک باور بزرگ فاصله است
که ما که را بخاطر چه بخواهیم
اگر بخاطر خودمان بخواهیم ، عاشقیم
و اگر بخاطر خودش و ویژگی های شکوهمندش ، پس دوستش داریم....
سپاسگزارم از حضور همیشگی و صمیمانه ات دوست عزیز....

مریم نگار پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:05 ب.ظ

..روح سپردگی !!
این ترکیبها را در کدام دستورزبان دل پیوند زدید..
که چنین معنایابی میکنند..
بسان سبکی و رهایی ِموج جداشدگی !!..
وبه قرابت و پیوستگی ِ اوج خداگونگی...!!
روح تان شوقی وصف ناپذیر دارد...فراتر از معانی ممکن و معلوم !!
زلیخا و زلیخائیان را دیگر تمنایی نیست..که محو و مدهوش اینهمه جلوداری اند..!!
ممنون سپهر عزیز که می نویسید ...

سلام مریم نگار عزیز
دل دریایی تان همیشه سبب آرامش دوستان است
پنجره نگاهتان به افقی است که همواره بهار را تداعی میکند
مگر میتوان مخاطبین فهیمی چون شمایان داشت و در معنا غرق نشد ؟
مگر میشود میزبان درک شما بود بر سطح قدم برداشت ؟
امید که همواره باشی و سلامت
خوشحالم که در غوغای روزمرگی ها ساغر وجودت هموار ه پیاله های آرامش بذل میکند....
سپاسگزارم از حضور ارزنده ات بانو....

شیرین شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:58 ق.ظ http://shiringlobal1.blogfa.com

و تو بگو یوسف خواب ما را چگونه تعبیر خواهد کرد..
آنجا که روح ما زخمی احساس های فریب خرده شد؟!
دستهایمان روح هایمان را لمس نکرد!
آنسان که آفت عشق، بوسه بر معشوق های مجازی ست!
بیقرار بودیم و دانسته دل را فریب دادیم
آنجا که جز و مد عاطفه ها.. فاصله ها را تمنا میکرد
عشق بیقراری دارد..شور دارد..اشتیاق در پس اشتیاق
لیکن ما سجده بر بت های معبد کرده بودیم!
عنصر گمگشته ی تمام آدمیان از ازل تا به ابد
عشق حقیقی ست..
سر از مهر بردار..نگاه به آسمانش کن
او آنجاست..
آن چشم انداز دل نشین و آبی
درست جایی که بارانش از چشم های تو آغاز شد!

و تو میمانی و خدا
در
عشق بازی آسمان و زمین..

...

سپاس از این قلم بی بدیل و زیبا
یا حق
..

وقتیکه بلال ترا با آواز میخواند , وضو بگیر , نیت کن برای خواندن چند رکعت عشق , عاشقان را چه به تعابیر که تعبیر عشق در هر ثانیه در باورها و آرزوهایشان بجزوصال عشق نیست ...
سلام شیرین گرامی
سپاسگزارم ازحضورت

سین یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:02 ب.ظ

سلام

وقت حضرت عالی به خیر

شما همان " مذاب " هستید ؟!

حقیقت امر مدتها قبل کامنتهایی از مذابها را اینجا و آنجا دیده بودم ( و احتمالا به خانه نیز سر زده ام )

الان چشمم به " مذابها " افتاد به یاد آن "مذاب" افتادم

البته گمان میکنم تفاوتی نکند چون درهر حال "مذابها " مذابند "

بیکران باشید

سلام دوست عزیز
نمیدانم ....ممکنه من بوده باشم و یا اینکه دوست دیگری با نامی مشابه...
سپاس از حضورتان

م ر ی م شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:50 ب.ظ

سلام سپهر
آنجا که شیدایی ... دلش را به بند به بند ِ وجود یار .. گره میزند ...
آنجا که دلربایی ِ نگاه ... امان از تاب ِ احساس می برد ..
آنجا که روح... دلش را ..وجودش را .. جسمش را ... به دامان ِ سرسپردگی و دلسپردگی رها می کند ..
آنگاه
تمنای زلیخا .. به معراج می رود ...

سلام عزیز دل ...
وقتی کلام ت ازآبشار ِ عشق سراریز میشود
واژه های تحسین م.. زیر ِ بارش ِ احساس ت..کم می آورند
درود دوست عزیز ...
بسیار زیبا نوشتی

سلام مریم جان
آنجا که رویش عشق از بطن دل آغاز میشود ، صاحبدل کجا توانش هست نشکفد میان حس دل انکیز یک خواستن با شکوه..... خواستنی که با همه ی خواستن های روزمره تفاوتی فاحش دارد ..... حس غریبى مآید و دل را میبرد ..... میبرد به حال و هوایی غریب ..... حسى میآید احساسى که دیکر یقین حاصل میشود که دل دیکر از آن صاحبدل نیست .... که دیکر هیج مصری و هیج قصری جذبه ی یوسف را ندارد .....

مرئا زیباتر از همیشه به نوشتن ترغیب میکنی مریم جان.... تشکر میکنم از حضور صمیمان ات

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد