ساکنان دریا پس از مدتی صدای امواج را فراموش میکنند ؛ و چه سخت است قصه ی عادت....
(دکتر شریعتی)
چه سخت است قصه ی عادت ؛عادت به نفهمیدن ؛ به ندیدن ؛ به نداشتن؛ نتوانستن؛ به نبودن ؛ نشکفتن...
به بالهای بسته ... پاهای خسته ... به دل های شکسته و دست های پینه بسته ...
عادت به تو که مال من نباشی !
عادت به رؤیاهای بی تعبیر ... به اتفاق های بی تفسیر ... به سکوت حنجره هایی که دیگر شوق آوازشان برانگیخته نیست ...
عادت به تلاطم ؛ به فراموشی... به خاموشی ؛ به نشنیدن آواز مرغان دریایی و ندیدن پروازشان...
عادت به فراموشی ساحل ... به خاموشی فانوس دریایی ... به هم آغوشی تنهایی !
چه سخت است قصه ی دردهایی که به شکل عادت در آمده اند و فراموش کرده باشی که
این دردها درد هستند و معنایشان را در لغت نامه ی افکار و باورها و دانسته ها
و زندگی ات پاک کرده باشند ...
سهراب ؟ تو چه میگویی ؟ "زندگی رسم خوشایندیست" ؟ یا " زنده بودن " ؟
حالا فهمیدم که چرا گفتی " زندگی " ؛ زنده بودن به هر قیمتی " رسم خوشایندی نیست " فقط "زندگی
رسم خوشایندیست" به شرط آنکه سر طاقچه ی عادت از یاد "من و تو "نرود...