-
یادی از یاد رفته
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1392 00:51
″یک جلویش تا بینهایت صفرها ″ و ریاضیات چقدر علیل است در برابر این جمله ی شگفت و شگرف تو ، گستره ی جغرافیای کائنات در ابهام مرزهای عقل ، آرام آرام در شولای مه محو میشود و تاریخ انسان در تکراری قهقهرایی همو اره وسوسه ی سیب دارد ، و هابیل های همیشه ی تاریخ در مظلومیتی همواره محکوم به مرگ میشوند به حکم وسوسه ی قابیل ها...
-
حرف های تنهایی ۱۲
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1392 05:12
تندیس تو را خواهم ساخت بر بلندای باورهای مصلوبم .... ناقوس قلبم را بصدا در خواهم آورد و همه ی شمع های دنیا را خواهم گریست..... میان خدایان معبدی از جنس سینه ام خواهم ساخت ..... و برای شرافت نگاهت دیوانی از دیوانگی هایم خواهم سرود ..... تو پرتره ی کدام خدای را بر قلب باکره ات حک میکنی ؟.... نگو که به عبث تو را پرستیده...
-
حررف های تنهایی
دوشنبه 6 خردادماه سال 1392 09:09
قصه دقیقا″ از همانجا آغاز شد که هیچ کلاغی به خانه اش نرسید ...!!!!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 خردادماه سال 1392 12:14
گاهی انسان در جوانی میمیرد و در پیری به خاک سپرده میشود!!! صادق هدایت
-
حرف های تنهایی 11
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1392 21:12
دلهای بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه میآفرینند ، عشقهایی که جان دادن در کنارشان آرزویی شور انگیز است ، اما کدام معشوقی مخاطب راستین چنین عشقی تواند بود ؟ (هبوط - دکتر شریعتی ) تو ای دریایی ترین قلب باورهای من ، اعتقاد به کدام تقدس می تواند مرا زلاتر از شبنم بر رخساره ی گلها ، به عشق مؤمن کند ؟ هجرت به تو...
-
حرف های تنهایی 10
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 10:17
آنجا که اتفاقی، به دچار می انجامد مصر و عزیزش در چشم زلیخا ، ذبحِ جمال برده ایی زرخرید میشوند... آنجا که عشق وحشی میشود چنگ بر دل میکشد و دندان بر جگر... و آنجا که تجلی پر فروغ آفتاب، دلی را بی تاب میکند... اتفاقِ شگفت انگیزی شکل می گیرد و در مرحله ایی فراتر از عشق ، که ویژگی اش دوست داشتن است ، روح سپردگی شکل میگیرد...
-
سرآغاز شکفتن
چهارشنبه 30 اسفندماه سال 1391 13:04
سرشار از دلتنگی بودم ؛ با آفتاب نگاهش حرف ها داشتم . با معراج نگاهش به فراسوهای مرزهای آسمان عشق بال گشودم و در بیکران همه ی دوست داشتن ها چشم به حیرتی شور انگیز سپرده بود آنجاکه کران تا کران دوست داشتن جاری بود و نگاهی که ازعشق خدا بود ؛ حرف ها درسکوت بکر تنهایی روییدند ؛ عصاره ایی از دل همه ی عشاق تاریخ ؛ سرشار از...
-
حرف های تنهایی 9
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 10:04
امشب دلی کشیده ا م به وسعت همه ی نبودنت... امشب در خاطرم همه ی تو را نقاشی کرده ام و چقدر جای همه ی تو را کشیدن سخت است... امشب از چکه های بی تو بودن باران بارید بر گونه های خواب ... و بوف کابوس نشست بر شاخساران تاریک و انبوه ثانیه ها ... امشب شمع ها در کار گریستن آب میشوند و من در کار نگریستن به ثانیه های بی تو ......
-
حرف های تنهای 8
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1391 22:12
سروده هایم را کسی به عشق باور نکرد ؛ اینجا اذهان سیاهی هستند که هنوز مسیح را به جرم عشق مصلوب میکنند ؛ سبدهایشان لبریز است از میوه ی ممنوعه و مرا به جرم دوست داشتن به مصائب درد میکشند ! نازنین ؛ روزگار غریب تر از باورهایی بود که سالها آشنای من بودند ؛ اینجا سلام ها معنای درود نمیدهند ؛ پر از کینه اند برای برباد دادن...
-
حرف های تنهایی 7
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 11:18
ساکنان دریا پس از مدتی صدای امواج را فراموش میکنند ؛ و چه سخت است قصه ی عادت.... (دکتر شریعتی) چه سخت است قصه ی عادت ؛عادت به نفهمیدن ؛ به ندیدن ؛ به نداشتن؛ نتوانستن؛ به نبودن ؛ نشکفتن... به بالهای بسته ... پاهای خسته ... به دل های شکسته و دست های پینه بسته ... عادت به تو که مال من نباشی ! عادت به رؤیاهای بی تعبیر...
-
حرف های تنهایی 6
سهشنبه 21 آذرماه سال 1391 14:18
هزار و دومین داستان بعد از هزار و یک شب های مادر بزرگ داستان برگ چروکیده ایی بود که از شاخسار درخت افتاد... و دیگر هیچ قصه ایی طعمش عاشقانه نشد که نشد ! راستی نخودچی کشمش بی دست های چروکیده اش دیگر خوردن دارد ؟....
-
حرف های تنهایی 5
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 11:45
بنگر که چگونه چشم هایم به آفتابگردان تو بودن عاشقند ... که چسان مشرق نگاهت را به قیام سر بر می آورند و مغرب نگاهت را به سجده میروند ! تو میراث کدام افسونی که افسانه را به حقیقت زاده ایی ؟ منیژه ی کدام شاهنامه ایی که اینسان مرا بیژن خود کرده ایی ؟ کاش یوسف بودم و به حیلت برادرانم در قعر دلت افکنده میشدم و تو همواره...
-
حرف های تنهایی 4
دوشنبه 6 آذرماه سال 1391 22:02
حس غریبی دارم دیگر انگار شعر هم احساس را نمی سراید ... بر بوم نقاشی ها بوف کور صادق نشسته و سهراب هرچه یاسین سرود جز قلیلی ؛ هیچکس فرشته نشد ! شهریارا بی حبیب خود سفر کن ؛ اینجا حبیبان ؛ دلهای بیمار را تیمار نمیکنند ! چه رسد چشم داشتی به همراهی شان ! کافکای عزیز در "مسخ" انسان به مگس ؛ دقیق به سیبل هدف...
-
حرف های تنهایی 3
یکشنبه 14 آبانماه سال 1391 11:46
تو را میشود تا هیچ انتهایی دوست داشت ... تو همچون رسول یک عشق مقدسی که به بعثت رسیده ایی ... و همچون مریم ؛ به صلیب عشق اشکها ریخته ایی ... ژولیت سرشاری از باورهایی ناب ... و اگر نباشی ؛ دلم جرعه ی زهر میخواهد برای وصال عسلینت ! شاید راز لب های مونالیزا این باشد ! کسی چه میداند راز ژکند یک تردید بر نقش یک لبخند چیست...
-
حرف های تنهای 2
یکشنبه 14 آبانماه سال 1391 11:33
شبی با من به صحبت بنشین ای تابناک ترین ماه باور من ! غرقه ی مهتابت کن مرا ؛ من عطش نقره فام نگاهت را در کام نگاهم دارم ! شبی میان هیاهو و ازدحام رنج های دردناک این هبوط ؛ به ایوان نگاهم بیا و مرا سخت دچار کن که این تنهایی مرا در خویشتنم نخشکاند ؛ نپوساند ؛ نمیراند ... ! تو بیا به سجده گاه باورهای من ؛ و مرا غرق در...
-
پائیز
جمعه 5 آبانماه سال 1391 09:44
قلم افسار گسیخته در نگارش احساسی که تو برانگیخته ایی ! تو ای پائیز ؛ تو ای فصل ریزش برگهای خاطره انگیز ! همواره تداعی دلباختگی زلیخایی و یادگار جنون فرهاد و مجنون لیلی ! انگار روح دمنده ی عشقی در کالبد عشاق ! بر هر خاطره رنگی و بر هر ترانه آهنگی مینشانی ! انگار برای زایش مسیحای عشق ؛ تو مریم ترینی ! در تراژدی رنگها ؛...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 آبانماه سال 1391 10:34
از نگاهت دانستم "که قلمرو آیینه بیخود سیطرهء امپراطور چشمهایت نگردیده " این همه آفتاب از کجا آورده ایی ؟!!! من به اعتکاف آمده ام ؛ "نیل" نگاهت را بشکاف ؛ معتکفم ؛ سزایم غرق شدن نیست ؛ بی قایقم؛ رفتن به آنسوی پلکهایت معجزه میخواهد ؛ و میدانم که عشق حرف اول هر فرمانی است ؛ "نیل" را هیچ...