دلهای بزرگ و احساس های بلند،
عشق های زیبا و پرشکوه میآفرینند ،
عشقهایی که جان دادن در کنارشان آرزویی شور انگیز است ،
اما کدام معشوقی مخاطب راستین چنین عشقی تواند بود ؟
(هبوط - دکتر شریعتی )
تو ای دریایی ترین قلب باورهای من ،
اعتقاد به کدام تقدس می تواند مرا زلاتر از شبنم
بر رخساره ی گلها ،
به عشق مؤمن کند ؟
هجرت به تو رنج هجر را در هجران مرغ مهاجر
به شوق شور انگیز وصال بشارت میدهد ....
آنجا که سینه ی پرواز در آرامش آبی تو حجله بست ،
شوق آواز روئید از گلبانگ آیه های حنجره و بوسه شکفت
بر لب های غنچه های گل سرخ ...
و سروشان ، فتبارک الله را در حجم بیکران معنا
به مکتب حیرت نشستند ،
تا اوج های بعید معراج ها و حلاج ها ...
مرا به سوز شعله دعوت کن ...
به گدازه های میعادگاه نگاهت ...
ای بزرگ هستی بخش ،
مرا به اتفاق فرخنده ی شوخ چشمی ات بیآغاز ....
همچون الفبایی مسکوتم ....
بی هیچ آوا و صدایی ...
تو نوایم کن به ترنم آواز عندلیب ....
بر سریر سینه ام سر بگذار
و آواز اسلاف عاشقمان را زمزمه کن ...
ما هیچ هابیلی را به ضرب هیچ کینه ایی نکشتیم ...
حوا یک سیب خورد و ما محکوم به هبوط گشتیم ...
چند درخت سیب توبه کنیم تا عشق را چاره سازیم ؟
بر سریر سینه ام سر بگذار و برایم به لهجه ی آبی عشق
بخوان همه ی آوازهای سرزمین مادری را ....
در محشر نگاه تو محشور شدن ،
نه ربطی به دین دارد و نه ربطی به ایمان ....
فقط کافیست به حادثه ایی کوزه ی هستی مان
به باران عشق تو سرشار شود....
آنگاه دل برای رستاخیز تنگ میشود ،
برای قیامت چشم هایت ....
تو مرا به منطق آغوشت قلاب کن ،
من عهد میبندم که همچون فلاسفه ،
فلسفه بر عریانی سینه ات نبافم ....