حرف های تنهایی 11

دلهای بزرگ و احساس های بلند،

عشق های زیبا و پرشکوه میآفرینند ،

عشقهایی که جان دادن در کنارشان آرزویی شور انگیز است ،

اما کدام معشوقی مخاطب راستین چنین عشقی تواند بود ؟


       (هبوط  - دکتر شریعتی )



تو ای دریایی ترین قلب باورهای من ،

اعتقاد به کدام تقدس می تواند مرا زلاتر از شبنم

بر رخساره ی گلها ،

به عشق مؤمن کند ؟

هجرت به تو رنج هجر را در هجران مرغ مهاجر

به شوق شور انگیز وصال بشارت میدهد ....

آنجا که سینه ی پرواز در آرامش آبی تو حجله بست ،

شوق آواز روئید از گلبانگ آیه های حنجره و بوسه شکفت

بر لب های غنچه های گل سرخ ...

و سروشان ، فتبارک الله را در حجم بیکران معنا

به مکتب حیرت نشستند ،

تا اوج های بعید معراج ها و حلاج ها ...

مرا به سوز شعله دعوت کن ...

به گدازه های میعادگاه نگاهت ...

ای بزرگ هستی بخش ،

مرا به اتفاق فرخنده ی شوخ چشمی ات بیآغاز ....

همچون الفبایی مسکوتم ....

بی هیچ آوا و صدایی ...

تو نوایم کن به ترنم آواز عندلیب ....

بر سریر سینه ام سر بگذار

و آواز اسلاف عاشقمان را زمزمه کن ...

ما هیچ هابیلی را به ضرب هیچ کینه ایی نکشتیم ...

حوا یک سیب خورد و ما محکوم به هبوط گشتیم ...

چند درخت سیب توبه کنیم تا عشق را چاره سازیم ؟

بر سریر سینه ام سر بگذار و برایم به لهجه ی آبی عشق

بخوان همه ی آوازهای سرزمین مادری را ....

در محشر نگاه تو محشور شدن ،

نه ربطی به دین دارد و نه ربطی به ایمان ....

فقط کافیست به حادثه ایی کوزه ی هستی مان

به باران عشق تو سرشار شود....

آنگاه دل برای رستاخیز تنگ میشود  ،

برای قیامت چشم هایت ....


تو مرا به منطق آغوشت قلاب کن ،

من عهد میبندم که همچون فلاسفه ،

فلسفه بر عریانی سینه ات نبافم ....