حرف های تنهایی 5

بنگر که چگونه چشم هایم به آفتابگردان تو بودن عاشقند ...

که چسان مشرق نگاهت را به قیام سر بر می آورند و مغرب نگاهت را به سجده میروند !

تو میراث کدام افسونی که افسانه را به حقیقت زاده ایی ؟

منیژه ی کدام شاهنامه ایی که اینسان مرا بیژن خود کرده ایی ؟

کاش یوسف بودم و به حیلت برادرانم در قعر دلت افکنده میشدم

و تو همواره مصرها و عزیز ها را به شوخ چشمی ام میفروختی  ...

کاش هرچه پیراهن در دنیاست را به تن میکردم

و تو به تمنای من یکی یکی آنها را از تنم میدراندی ...

کاش اگر مرگی در کار باشد ؛ رو به نگاهت مرا بخوابانند

که تا ابد همواره خواب چشم هایت را ببینم.

نظرات 5 + ارسال نظر
مهرداد چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:19 ب.ظ http://kahkashan51.blogsky.com

من آفتابگردانی در قعر نیلم!
من تنها کسی هستم که بر مرگ آخرین فرعون اشک ها ریختم!
دل موسی گر به حال من بسوزد ، در کسرت این همه عصا بی فرعونی را چه کنم
من زلیخا هستم !
جامه ها بهر خورشید پیشانی ِ تو دریدم.!
......................................
سلام سپهر عزیز

وقتی پای شکوفایی باور در میان باشد ؛ سامری با هزاران گاو طلا و ادعای پیامبری اش کسی را مؤمن نمیکند ؛ و بلعم باعورا حنایش در هیچ معبدی رنگ ندارد ؛ تو پرستنده ایی عاشق هستی که در اعماق نیل هم نگاهت تشنه ی آفتاب است ؛ من اما هیچ وقت مرگ آخرین فرعون را باور نکردم ؛ حتی میان حلقوم نیل ؛ من وارث چشم های زلیخا هستم ؛ پر از بیقراری ؛ برای کسی که قلبش بیقرار دیگریست...



سلام مهرداد جان
سپاسگزارم از پیام بسیار زیبایت و جز این انتظاری از قلم چون تویی نیست

پریا چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:43 ب.ظ http://mehrave.blogfa.com

یا.........
کاش اگر مرگی در کار باشد رو به نگاهت مرا بخوابانند که همواره تاریخ قبله ام تویی....

تنهاترین مست میکده ام بی ساغر چشم هایت ؛ و غریب ترین غزل از دیوان دیوانگی هایم ؛
هر شب میان کوچه های بی عابر تنهایی های نگاهم ؛ چشم به رد پای رفتنت میدوزم تا هزارو یکشب ؛ آنسوی کهکشان ها ؛ بی تو زرینه ی هیچ آفتابی روشنای لحظه های خاکستری ام نیست ؛ دلم تنگ است ؛ فال دلم را سنت شکستم ؛ اینبار از دیوان شهریار ؛

شهریارا بی حبیب خود نمیکردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا ؟

مریم نگار دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:15 ق.ظ

عشق و ابدیت...چه واژه های قرینی.. چه انس و الفتی !!..
عاشق رمزگشای ابدیت ست..و چشمهای معشوق راز جاودانگی او..
از این روست که هر حیلت و رنج و ملالت...تنها عاشق را به جادوی چشم معشوق گرفتارتر...و براه عشق استوارتر میکند !
قلم تان همواره به ساحت عشق و ابدیت...
ممنون سپهر عزیز...

سلام مریم نگار عزیز ابدیت یکی از بارزترین ویژگی عشق است ؛ و کسی که در حقیقت عشق میشکفد و نامش عاشق میشود ؛ به عشق خود جاودانه مؤمن میشود تا جایی که دیگر خویش را در بی نهایتی از عشق محو میکند و ذره ایی از این بی نهایت میشود و تکثیر میشود و از جنس ذات عشق میشود و همواره در کیهان بی کران تجلی میابد . سپاس دوست ارجمندم ؛ بسیار خوشحال شدم نامتان را دیدم و نظرتان را خواندم

مریم نگار سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:41 ق.ظ

سپهر عزیز...گفتی.. ""عاشق ذره ایی از این بی نهایت میشود و تکثیر میشود و از جنس ذات عشق میشود و همواره در کیهان بی کران تجلی میابد..""
..و من به خود و جهان پیرامونمان نگاه کردم...ذرات وجودمان...اتمها..و چرخش الکترون و پروتون...و اجرام فضای لایتناهی...ستارگان ..سیارات و کرات و چرخش بر مدار کهکشانها...همه اینها را چه نیرویی نگه داشته و آراییده..جز عشق..جز غوطه وری در عشق !!...همه بر مدار عشق سر سپرده اند...آیا جز اینست که وقتی عشق را درک میکنیم...تازه متوجه میشویم که ما ذره ای از این بیکرانیم...؟؟
دل تان همیشه بر مدار عشق...سپهر گرامی..

سلام مریم نگار عزیز بقول دکتر شریعتی عزیز ؛ همه چیز بر گرد یک مدار میچرخد ؛ همه چیز به عظمت یک ؛ جلویش تا بی نهایت صفرها.... خورشید ؛ زمین ؛ سیاره ها ؛ ستاره ها ؛ کهکشان ها ؛ مولکول ؛ اتم ؛ نترون و الکترون ؛ همه و همه و همه ؛ یک ؛ جلویش تا بی نهایت صفرها بر گرد مدار عشق طواف میکنند ... سپاس مریم نگار بزرگوار ؛ حضورت همواره سرشار است از لطف و معرفت

م ر ی م جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 04:02 ب.ظ http://saeeeeghe.blogfa.com

بنگر که چگونه چشم هایم به آفتابگردان تو بودن عاشقند ...

.
.
بنگر که در وسیعترین ابعاد ِ نگاهم.. ایستاده ای ...
بنگر که تنها دل خوشی ام .. چکیدن ِ گرمای وجودت در خانه ی سردم میباشد ...
بنگر .. که چگونه ... سینه ات را ماوای بی قراری ِ دل ِ بی کسی ام... قرار داده ام ..
بنگر که ....!




سپهر عزیز .. کام ِ قلم ت ... با جوهر ِ عشق .. عطر آگین شده
و
با چکه های ت ... دل را به کام عشق ... میکشانی ...
نوشتن م..می آید ... نوشتنی گرم ... و.. عاشقانه ای نرم ...


درود بر تو دوست ِ خوب ِ چکه های تنهایی ...

سلام مریم جان سپاسگزارم از قلم زیبایت و ادامه واژه های من با احساس لطیف شاعرانه ات ؛ همیشه گل بوته های احساس در نوشتارت مشام را مست نفس کشیدن میکند و دل را به انگیزه ایی برای قدری آرامش میکشاند ؛ سپاسگزارم از حضور صمیمانه ات مریم جان ؛ لطفت مستدام باد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد