حرف های تنهایی 6

هزار و دومین داستان بعد از هزار و یک شب های مادر بزرگ


داستان برگ چروکیده ایی بود که از شاخسار درخت افتاد...


و دیگر هیچ قصه ایی طعمش عاشقانه نشد که نشد !


راستی نخودچی کشمش بی دست های چروکیده اش دیگر خوردن دارد ؟....






نظرات 7 + ارسال نظر
مهرداد پنج‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:11 ق.ظ http://kahkashan51

هزار سال عمر لاک پشت درون لاک تاریکش به یک لحظه پرواز پروانه در جنگل نمیارزد که با تمام کوتاهی خود در خاطرات جنگل باقی می ماند.
مادربزرگ ها پروانه هایی بودند که نفسشان برکت خانه ها بود و بال هاشون دستان چروکیده ای بود که در وقت دعا دست دلشون رو به آسمون میداد.
سلام سپهر عزیز
تا مادر بزرگ ها بودن همه ی دعا ها طعم اجابت داشت .

هزار سال عمر لاک پشت درون لاک تاریکش به یک لحظه پرواز پروانه در جنگل نمی ارزد... واقعن همینه مهرداد جان ؛ کمیت زندگی کردن مهم نیست کیفیتش مهمه ؛ اینکه دل چطور حض کنه و چطور در زیبایی های آفرینش سیر کنه مهمه ؛ دوران پاک و بی آلایش آن مادر بزرگها ؛ دنیای پاکی و صداقت و صمیمیت بود و داستانهای هزارو یک شب ؛ داستانهای برآمده از لب های عاشق بود ؛ داستانهای عصر ما همه از فریب و نیرنگ و تجاوز و جدایی و رهایی و تعدی و بی وفایی و ..... و بایدهم طعم اجابت داعاها بیشتر مربوط به زمانی باشد که دل ها پروانه ایی بودند؛ سپاس مهرداد عزیز بابت نظر و حضور زیبایت

پریا جمعه 24 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 07:30 ب.ظ http://mehrave.blogfa.com

وچقدر متناسب با حال این روزهای من....بعد از عزیزی که از ست داده ام ممنونم....
دوست من میخواستم دعوتتون کنم
فردا سالروز هبوط من در دنیای خاکیه میخواستم دعوتتون کنم بیاین نظرتونو راجع بع متنهای وبلاگم بگین
ممنون

سلام پریا بانو
خداوند روح عزیز از دست رفته تونو قرین رحمت کنه انشااله ؛
چشم ؛ حتمن ؛ تولدتون مبارکباد انشااله صد سال سلامت ؛ موفق ؛ شاد و پیروز باشید

پریا دوشنبه 27 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:07 ب.ظ http://mehrave.blogfa.com

مادر بزرگ...
غربت خیال وحشی مرا ببخش که هنوزهم کودکانه سر به بالین تو دارد
مادر بزرگ
هنوزهم شعر خان ننه شهریار مرا کودک میکند نه اینکه به یاد دوران کودکیم ببرد.... نه
کودک میکند بچه میشوم لوس میشوم نوازشم میکنی ...دست به دستم میدهی
اما دریغ و درد این هم خیال بود...
خان ننه هایاندا قالدین بئله باشیوا دولانام
نئجه من سنی ایتیردیم دا سنین تایین تاپیلماز

سلام پریای عزیز
دوست گرامی چه زیبا حریر احساست را می گسترانی با واژه های از دل برآمده ت و چه شیرین با گویش آذری حس دل انگیز شهریار را در خاطرم رویاندی ؛ سرایش با صلابت و افسانه ایی حیدر بابای شهریار عزیز در ذهنم تداعی شد ؛ سپاسگزارم پریا بانو.

مریم نگار چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 02:34 ب.ظ

درود و سلام بر سپهر گرامی...
خاطره آن نخودچی کشمشهایی که عطر ته جیبهای ژاکت مادر بزرگ را میداد...خاطره کوچه باغهای برفی...و سینی بزرگ روی کرسی زغالی که پر بود از آجیل و کلوچه و شیرینی وهندوانه و پرتقال شب چله...
مادریزرگ سواد نداشت تا حافظ بخواند...اما قصه ها و حکایاتش..عطر و طعم حافظانه داشت..عاشقانه بود و عارفانه...

سلام مریم نگار عزیز یادش بخیر داستان هایش و نگاهش که حریصانه عشق میورزید بر اندام ترد نگاه های ما ؛ یادش بخیر سجاده ی پاکیزه اش که از عطر عشق آکنده بود و لب های پر از مهرش که از لبخند زیبایش سرشار ؛ آنروزها چه میدانستیم که انقریب مسافر پاییز است برگ زرد وجودش و قصه های هزار و یک شب تجارب رنگارنگش ... سپاس از حضورت مریم نگار عزیز

سرزمین آفتاب چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:08 ق.ظ http://sarzamin-aftab.blogsky.com

سلام سپهر جان

مدتها بود دلتنگ آمدن و نوشتنت بودم و هر بار که به سرایت سری می زدم و تاریخ چند ماه قبل را بر پاشنه ی آخرین پستت می دیدم می گفتم : هنوز هم به روز نشده ؟
امروز سماجت کردم و وارد کامنتها شدم که ....دیدم ای دل غافل
آدرس جدید رو هم برداشتم و دوان دوان آمدم
شرمنده که دیر رسیدم
اما
منزل جدید مبارک

سلام کیارش جان (اگر اشتباه نگفته باشم اسمتونو) چقدر خوشحال شدم نام سرزمین آفتاب رو مشاهده کردم دوست خوبم ؛ سپاسگزارم از بذل لطف شما دوست عزیز ؛ به زودی سرزمین آفتاب شما خواهم آمد دوست من

مریم نگار سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:55 ق.ظ

سلام...
ما را به کم حضور بودن تان عادت دادید..
دیگه به نبودنتان عادت ندهید سپهر عزیز...

سلام مریم نگار عزیز هستم درخدمت شما و دوستان عزیز ؛ سعی میکنم همین روزها پست تازه ایی بزارم؛ سپاس از آمدنت ؛ مستدام باشی دوست عزیز

پریا پنج‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:59 ب.ظ http://mehrave.blogfa.com

طولانی شد نبودنتان ودشوار شده دیدنتان ستاره سهیل سپهر شب....

سلام پریا بانو همین حوالی هستم به یاد دوستان هم هستم متشکرم پریا بانو سپاسگزارم ار حضورتان و از اینکه به فکر مذاب ها هستی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد