گاهی انسان در ‌جوانی میمیرد  و در پیری



به خاک سپرده میشود!!! 


صادق هدایت






نظرات 4 + ارسال نظر
پریا یکشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:51 ب.ظ http://mehrave.blogfa.com/

دقیقا همونجاییکه میگن در زندگی درد هاییست که روح را ارام ارام و در انزوا میخراشد و میتراشد.......و الی اخر که حتم دارم میدونید
یعنی کلا مطمئنم همه چیزایی که من میدونم بخش کوچکی از دانسته های شماست و شاید باز هم علت تطابق پست شما با ذهنیت خودم ریشه در این داره
علت دیگه ای داره دوست من؟؟؟

سلام بانوی گرامی
در آفرینش علت و معلول های بیشماری هستند که لازم و ملزوم هم هستند.... اما خویشاوندی گاه علت خونی و ژنتیکی ندارد .... گاه خویشاوندی قرابت میان دو روح است....
سپاس از حضورت بانو....

مریم نگار سه‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:30 ق.ظ

این جمله هم میتواند درد بزرگی بجان بریزد..
و هم میتواند دردهای بزرگی را از جان بیرون بریزد..
بسته به جایگاهی ست که به آن نظر می کنیم...
گاه چون شهریار و یا مولانا ..سوختنست در عشق و مردن از دنیا و زنده شدن به معنای عشق و زندگیی فرا و دگر...که این جسم چه بر روی خاک باشد و چه در زیر آن...تفاوتی نمیکند...نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق....
و گاه از چشم دنیایی یان که میپندارند..اینان چون ترک دنیا و لذت و خواسته کرده اند پس مردگانی متحرک و مورد ترحم اند ..
اولی درد زداست و دومی دردآور...

هر انسانی در زندگی با باورهایش زنده گی میکند و با باورهایش میمیرد .... گاهی در زندگی باورهای انسان میمیرند ، ممکن است خود انسان بازمانده ی باورهای مرده اش باشد و از دید پیرامونش زنده باشد اما حقیقت اینست که زندگی او هم مرده و او فقط زنده است تا گاه خاکسپاری..... و چه بسیارند مردگان متحرک ، دلهای بی عشق و سرگردان مرگ باورهایشان و خو گرفته به جبر تنفس و محکوم به زنده بودن و البته باز هم خدا هست .....
سلام مریم نگار ارجمند .....
بزرگواری صفت جاودانه ی شماست ....
حضورتان در مذاب ها ، اعتبار است....

مریم نگار سه‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:43 ق.ظ

کسی را میشناسم که در جوانی
عشق بزرگش را از دست داد و
ضربه عاطفی شدیدی تجربه کرد...
تا کنون که 20 سال میگذرد تنهایی را انتخاب کرده ...و به زندگی از یک دریچه...آنهم کار و کار و کار نگریسته...اولش نوع زندگی او برای من درد آور بود..ولی وقتی اورا بیشتر شناختم...دیدم نوع نگاهش به زندگی چیز دیگریست...و فقط باید در شرایط او بود تا درک کرد که حالا از چه منظری به زندگی و زنده بود مینگرد..
عمر ما کوتاهتر از انستکه خیلی چیزها را بفهمیم...باید در مولفه های مسیر حرکت خودمان معرفت پیداکنیم و معنای زندگی و مردگ را بجوییم و بشناسیم..
ممنون سپهر عزیز...کوتاه بود و پر از معنا...

سلام مریم نگار عزیز
همه چیز بستگی به باورها و منظر دید ما به زندگی و زنده بودنمون داره .... حتی بندگی و خدای گونگی هامان ، شکست و پیروزی ما در همه ی ارکان زندگی به نوع باورهامون ارتباط داره و اینکه چگونه یاد بگیریم به پیرامونمان زیبا بنگریم یا زشت و مخوف ، حتی به مرگ .... سهراب عزیز با چند واژه کوتا نگاه زیبایش را از مرگ سرود .... مرگ پایان کبوتر نیست.... و مسلم است که هرکسی و باور و زاویه ی نگاه سهراب را در غوغای روزمرگی ها و تمناهای پست زندگی نمیتواند داشته باشد و باز هم بقول سهراب عزیز .... چشم ها را باید شست ، طور دیگر باید نگریست ،،،،، سپاسگزارم از حضور همیشه ارزنده ات مامانگار بزرگوار و اینکه خرسندم از اینکه خوب میخوانی و خوب میدانی .....

مریم نگار سه‌شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:06 ق.ظ

سلام سپهر عزیز..
نمیدونم کامنتم ثبت نشده...یا هنوز تایید نکرده اید....چون مدت زیادیه که کامنت گذاشتم برااین پستتون....
احتمالا مشگل فنی بوده و ثبت نشده...
باز میام مینویسم...

سلام مریم نگار گرامی .... کامنت هاتون درج شده عذرم را پذیرا باش دوست گرامی ، عدم دست رسی ام به نت باعث گردیده بود که شمنده تان گردم ، به لطفتان پاسخ داده شد ، باز هم پوزش میطلبم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد